گفتم که اومدم
گفت نه دیر اومدی
گفتم نه به خدا زود اومدم بیشتر ببینمت
گفت نه عزیزم دیگه خیلی دیر اومدی
میخوام بنویسم از رفتن عطر زنبق و یاسهای کوچه اشنایی ها
یا از بالها اغشته به خون عشق قاصدکها _ یا بگم که سست شدم با برق اولین نگاه
یا که تو لحظه تلخ وداع _ شکستم تموم شدم _ تو ترس التهاب
یادته عزیزم هیچی نگفتم و خیره موندم به تموم اون چشات اما تو خودم
اما تو خودم کبود شدم مثل رنگ اون لبات زبونم زندانی شد پشت تموم دندونام
اما چشمام که فقط خیره بودم ولی اشکام هموشون اسیر شدن نگام
بعد این همه مدت که میرم تو عالم گذشته
یاد اون نگاه اخر ؟!! نه از اون نگاه مونده فقط یه سایه که خیره شده توی چشام ...
تو هنوز با التماس میگی نذار که پاک بشه رنگ نارنجی پاییز ما
میخوام یه چیزی رو که حتی تو تنهایی خودم هم جرات گفتنش رو نداشتم بگم
سارا پشت تموم این حرفا : یه فریاد بلند به وسعت تموم احساسم هست
روز اخر واسه اولین بار بود که تو سکوت کرده بودی من حرف میزدم
میدونی همیشه یاد اون لحظه اخر عذاب میدم یادم میاد که با التماس میگفتم تنها نذارم که من به تو محتاجم من تو رو دوست دارم جوابت مثل پتک تو سرم میخوره ( گفتی دیگه دیره واسه گفتن حرفی که تو تموم این روزا انتظار کشیدم خیلی دیره گفتی میدونستم دوسم داری اما این حرف رو هیچ وقت از دهنت نشنیدم ولی گفتنش الان خیلی دیره ) متاسفم
تو تموم این روزا عذابکشیدم که چرا از عشقی که به تو داشتم هیچی نمگفتم و تو خودم میسوختم نمیدونم شاید اون دم اخر ... ولی گفتم و شنیدم تاوانش روهم پس دادم
میدونم که دیره ولی الانم مثل همومن شب دوباره میگم که سارا جون سارای من دوست دارم منو تنها نذار من به تو اون دستای مهربونت _ به تو اون چشای قشنگ و نازت _ به حرف زدنهای هر شب احتیاج دارم منو تنها نذار به خدا تو دوستت دارم ( چرا داد میزنی ) میخوام بگم همه بدونن که اره من ساشا تو داره فریاد میزنه که من بدون تو مردم (میدونی عزیزم اون موقع که من التماس میکردم یادته که میگفتم تورو بخدا نمیخوام دیگه بگی دوسم داری فقط موقع حرف زدن منو نگاه نکن اما تو ... )
اره سارا تموم اون لحظه های اخر هیچ وقت از یادم نمیره نمیتونم خودمو ببخشم هیچ علتی جز غرور بیش از حد من باعث اون رفتار نمیشد واقعا الان .....
فقط دلم میخواد یه بار دیگه حتی تو خواب ببینمت و .....
اخرین بوسه ای که زدی روی لبام دیگه جاش پاک نمیشه.
نمیشه که این روزا از زندگیم پاک بشه تو یه اتفاق نبودی که گذر زمان تو رو از من بگیره
تو تموم من بودی ... من کنار تو سیب خوشبختی زندگی رو گازش زدم اما ...
اما انگار سرنوشت نمیتونست ببینه که دو نفر اینجوری تا به کجا میتونن همدیگه رو دوست داشته باشن واسه همین بودش که اسب سیاه بال دار پرواز بلند رو واسه تو زین کردش .
تا شاید که من بگم خداحافظ . اما تو رو من همیشه کنار خودم میبینم واسه اینه که الانم سرنوشت از دست ما ناراحته . اما اهای اهای های سرنوشت با تو هستم تو فقط منتظری که من بگم ...
میتونی امشب گوش کنی که دارم فریاد میزنم اهای بهشت که تو شدی طلایه دار این عشق
همه گوش کنید فقط یه بار میگم خداحافظ بانوی عشق
انگاری که سرنوشت راضی شد و رفت پی کار خودش
سارا جون حالا من موندم و تو با یه دنیا ارزو و عشق .
الان باید بگم که من دارم میرم به سمت سرنوشت .
اما اینو به تو قول میدم از همون قولای سارایی که همیشه بهت میدادم .
مطمئن باش که تو هیچ وقت از زندگی و دل من پاک نمیشی تو واسه من یه حس جاوید هستی
اما الان باید برم اینو بدون که تو رو و تموم خاطره های تو رو هم با خودم میبرم
دیگه حتی یک کلمه هم از کس دیگه ای جز تو اینجا نمی نویسم
مطمئن بدون که تموم اینجا فقط مال تو هست مال تو و دل من
و دیگر هیچ !... خدانگهدار !...
سلام !
من که کمی گیج شدم! قرار شد که فراموش بشه- نه؟ پس چی شد؟
نا امیدم کردی با تکرار این حرفا! طفلی اون دختر از دستت چی می کشه؟ الان ایرانه؟
نمی خوای روی زندگی واقعی focus داشته باشی یا همه اش می خوای خواب 10 سال پیش را ببینی؟
یادت باشه آخرین باریه که از خدا بیامرزا یاد می کنی!
توی واقعیت زندگی کن!
چطوره که لینک آفتابگردون اینجا نیست؟
سلام به دوست خوبم ( ساشای گرامی) اگر درست حدس زده باشم!!!!!
ممنونم خبرم کردی .........نمیدونم دارم درست تایپ میکنم یا نه آخه با خوندن نوشته هات چشام پر از اشکه..........
نمیدونم شاید سرنوشت تو هم مثل من باشه اون غرور لعنتی........
من به خوشنودی خود می نگرم
و به اینکه نفس عشق چه حالی دارد؟!!!!
خوشحالم برای اولین بار اول شدم............
موفق باشید
یاهو
سلام. خوبی؟ خوشحالم از اینکه با مطلبای نه چندان جالبم خنده ای رو لباتون می شینه. در مورد این پستت حرف دارم باهات:
تو تا حالا چند بار با سارا خداحافظی کردی؟ بسه دیگه. یه کمی هم مراعات شیوا رو بکن. من جای اون بودم تا حالا دیوونه شده بودم. می دونم فراموش کردن سارا سخته. اما نذار یاد و خاطره ش زندگیت رو داغون کنه. اعتدال رو رعایت کن. البته معذرت می خوام که اینارو برات نوشتم. ولی لازم بود که بدونی. برات آرزوی موفقیت خوشبختی و سلامت دارم. آپ کردم. منتظرتم. قربانت.........عسل
سلام دوست خوبم
پستت خیلی خوب بود ممنون که خبرم کردی عزیز
پایدار و جاوید باشی
با دلی بهاری
و آرزو هایی سبزه سبز
باز هم منتظر قدوم مهربونت هستم
سلام . من دیگه نمی دونم چی بگم !!!!!
سلام/تورو به کی قسم بدم که نری؟خوب نرو دیگه با خوندن متنات خیلی حالم عوض میشه خواهش می کنم که نروووووووو
سلااام میخوای بری؟؟؟چرااا؟الان که به زندگی برگشتی نمیخوای برامون از خوشی هات بگی؟؟؟ نمیخوای با شادی هات شادمون کنی؟...نوشتی برام که ایرانی و کیفت رو دزدیدن چی شد پیدا کردی دزد رو؟؟ الان میخوای چیکار کنی؟میمونی ایران؟درسته که شیوا نمیخونه اما تو که میتونی پیغام های ما رو بهش برسونی درسته؟ ناراحت شدم اینجا رو دوست داشتم چون عشق واقعی رو اینجا دیدم...کربلا هم خبری نیست فردا بدتر از امروز امروز بدتر از فردا ...به خاک ایران سلام من رو برسون ..دعا کن برگردم میگن دعای عاشق ها زود می گیره..خیلی وقته حرم نرفتم تقریبا ۲ ماه یا بیشتر...اگه رفتم ساراو تو و شیوا رو دعا می کنم اپ کردم میای؟
ببخشید من کمی تند نوشتم.
چرا آخرین آپ؟
بهتره از امید به آینده بنویسی و خودتو برای تجربه های جدید آماده کنی. منظورم این بود.
شاد باشی به هر حال.
سلام.امیدوارم با شیوا همیشه شاد و خوشبخت باشید.بر خلاف نظر بعضی دوستان من معتقدم بعضی آدما هرگز از ذهن و روان آنسان پاک نمیشن.
نمیدونم چرا نوشته های تو رو میخونم دلم میخواد بشینم یه دل سیر گریه کنم ...
...
.....
.......
.........
...........
خوشبخت...سربلند...سرافراز...وبا یاد خدا باشین...
و اینکه گذشته ها گذشته...
و زندگی تو گذشته هیچی رو عوض نمی کنه...
حال و آدمای زنده رو باید نگه داشت...
درپناه خدا،شادباشین وامیدوار.
سلام
ممنونم از حضورتون
زیبا و با احساس نوشتید
سرنوشت هرگز نمی تونه روح و احساس و خاطراتمون رو ازمون بگیره
همون طور که از شما نتونست
متاسفم که آخرین پست شما بود
ولی امیدوارم هر جا که هستید در زندگی جدیدتون سعادتمند و پیروز باشید
دوستای خوب و نازنین دروود
با یه نظرسنجی دوستانه و صمیمی آپ کردم
خوشحال میشم سربزنی
متن فوق العاده زیبایی گذاشتی
بدرود
مرا به یاد آور آن روز که سرنوشت برای همیشه از هم جدایمان کند و
در غم دوری و گذشت ایام قلب افسرده ام خاموش شود.
مرا به یاد آور زمانی که دل شکسته ی من در زیر خاک آرمیده و
بوته گلی دور از گل های دیگر آرام آرام بر سر گورم بشکفد.
مرا به یاد آور زمانی که دیگر از من نشانی در جهان نخواهد بود اما
روح جاودان من همچون دوستی وفادار به نزد تو خواهد آمد و
در گوش تو آهسته خواهد گفت مرا به یاد آور
سلام دوست خوبم
مثل همیشه زیبا و دلنشین بود
با اینکه غمگین بود ولی بوی امید داشت
خوشحالم که مسیر زندگیت رو مشخص کردی و امیدوارم در کنار شیوای عزیز روزگار خوشی داشته باشی
سربلند باشید و پیروز
بدروود
سلام
فکر کنم وقتی آخرین مطالبمو می نوشتم برات پیغام گذاشتم که دارم میرم.اومده بودم که حال و هوام عوض بشه.اومده بودم که خیلی چیزا رو فراموش کنم.اما دیوونه تر شدم و رفتم.دعا میکنم که حداقل تو بتونی فراموشش کنی. فراموشی کامل که نه... فقط تا حدی که زندگی فعلیت خراب نشه.موفق باشی.در پناه حق
سلام
ممنون از حضورتون
متن زیبایی بود
موفق باشید
دوستی تملک تو برکسی یا چیزی نیست . دوستی مثل بوییدن یک سیب است بدون آنکه به آن گازی بزنی. و عشق گاز زدن سیب است یعنی که بخواهی آنرا مال خودت کنی دوست عزیز ! اگر روزی دلت گرفت سری هم به خانه دلت بزن . آنجا هیچ چیز و هیچ کس تکراری نیست. حتی عشق. عشق اگر صدها بار هم تکرار شود باز هم تماشایی است و تکرار آن تکرار نیست. تکرار عشق تکرار خوبیهاست فرار کردن از تکرار است.
سلام خوب هستین. سلامتین؟ منم درگیر امتحاناتم هستم و کلی گرفتارم. امید است همش با موفقیت همراه باشه
سلام دوست من
منو ببخش باید زودتر از اینا بهت سر میزدم.تقریباْ ۱ ماهی میشه که نیستم. درگیر فوت مادر بزرگم بودیم.خلاصه معذرت میخوام.
از اینکه میبینم برگشتی خوشحالم.
پیروز باشید.
بدرووووووووووووووووووووووود.
سلام
وبلاگ پرمحتوایی دارید
مطالبش خیلی زیباست
موفق باشید
بدرود
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد
سلام
ممنون از حضورتون.
نوشته گسترده و زیبایی بود.
یا علی.
سلام خوبی؟
خسته نباشی
خیلی غم انگیزه تو اخرین پستت برای عشقت ولی من هرگز نمی تونم اخرین پسمتو تمام کنم
هرگزز///////////
سعی کن با این کارات نه خودتو و نه شیوا رو اذیت نکن
اخه شیوا گناهی نداره...
سارا و برادر من مطمئن باش جاشون تو بهشته و به کارهی بچه گانه من و تو می خندند همانطور که خاطرات اخرین روز سارا تو رو ناراحت می کنه ....خاطرات اخرین لحظه برادرم هم منو اذیت می کنه ....و هر گز نمی تونم...
صبح که بلند می شم اینجوریم و وقتی هم که می خوابم کابوس ....
نمی دونم تا کی اینجوری خواهد شد...
اگه رفتی بازم به من سر بزن....
می خوام تنهام نذاری ..
می دونی ................
خیلی دلم می خواد خیلی از حرفها رو بگم که حالا نمی شه
ولی وقتی دلم می گیره اینجا سر خواهم زد. پس هر چند گاهی به اینجا بیا و منو خواهی دید
من اومدم نظرمو میدونی گفتم مگه نه؟
سلام
مثل اینکه خداحافظی تو وبلاگا هم مد شده
شما دیگه چرا؟؟؟؟؟؟؟
به هر حال امیدوارم بعد از یه استراحت مجدد بر گردید
وامیدوارم هر جا که هستید شاد و پیروز باشید در تمام مراحل زندگی
موفق باشید
دوست نازنینم
همه به من میگن کسی که رفته رفته، دیگه به گذشته برنگرد، دیگه تو گذشته زندگی نکن!
اما ... من و تو میدونیم که نمیشه به این سادگی و به این زودی گذشته رو رها کرد ...
بگذار زمان غبار فراموشی بر خاطرات بریزه ...
کم کم با پیدا شدن فردی جدید و بهتر همه چیز فراموش میشه... اگر هم نشه، حداقل خیلی کمرنگ میشه!
بد رسمی است رسم زمانه ای که کسی سکوت سرشار از فریادت را نمی شکند
دستی به رسم دوستی دستانت را نمی فشارد
در مرداب فرو افتاده ای و کسی دست نجات به سویت دراز نمی کند
باید پناه برد به کنج تنهایی ها
..............تنهایی را دوست دارم
سلام
خوبی
ببخشید دیر سر زدم
ممنون
جالب بود
بای
سلام وبلاگ قشنگی دارین
به منم سر بزنید
اگه نیایین دلم میشکنه
آخه من تازه اومدم
پس تنهام نزارین مرسی خدافظ
salam
gonahe moghads bebakhsh mano ke behet ziad sar nemizanam akhe tabe khondane nevshtehato nadaram midoni har vaght omadam webloget ta hady boghz kardam ke davoom nayavordam zood raftam o natonestam barat nazar bedam neveshtehat be del mishine neveshtehat range game mehraboni dare kholase begam asheghe neveshtehat shodam ama nemitonam bekhonameshoon chon gerye amoonam nemide gonahe moghadas ma ro tanha nazar kahhesh mikonam bazam baramoon benevis monatzeret hastim kahhesh mikonam naroo gonahe mogahdas bemoon kenare ma ya hagh.
برادرم سلام :
من دارم از دست شما دیونه می شوم .
خیلی وقت بود نوشته ات را خواندم . اصلا ؛ دوست نداشتم برایت کامنت بگذارم .
اما امروز گفتم یک سری بزنم .
برادرم . من فکر می کنم حرف من و دوستان روی شما هیچ تاثیری نداشته است .!!
شما اصلا عوض نشدی و دوباره به گذشته برگشتی .
شاید نیاز به یک روانپزشک داری .
یعنی شیوا نتوانست خلاء را پر کند ؟!
یا خودت سالها با سارا مرده ای .
نمی دونم چی بگویم /
با شما برادر خوبم چه کنم ؟
از دست شما//
سعی کن فقط کار کنی /ورزش و کار .
بی خیال زن بشو // اصلا؛ زن چیز خوبی نیست //
خودت باش ///
کار /ورزش ./ تفریح /شادی //
فکر زن گرفتن هم از سرت بیرون کن .
عشق دنیا را بکن .
امیدوارم شاد و سلامت باشی // در ضمن ۳۵ سالت شد ازدواج کن // برای مرد هیچ وقت دیر نیست .
شاید آن موقع آمادگی داشته باشی .
شاد و موفق باشی
سلام دوست نازنین!
امیدوارم که حالت خوب باشه! ... باور نمی خوام بکنم که این آخرین باری هست که آپ می کنی!
امیدوارم که باز هم ببینمت...
باز هم بهم سر بزن و خوشحالم کن..
من اثیر غم چشمان کبوتر بودم
بام چشمان تو پروازم بود
ونمی دانستم گاهی بام نیز دام شود
دل که بیچاره پرواز بود یادگاری شد ودر بام افتاد
ماندگاری شد و در دام افتاد
نکته عاقبت منم مثل تو بشه
سلام عزیزم من آپ کردم وقت کردی یه سر بیا می خوام نظرتو بدونم
سلام دوست عزیز
وب لاگ و نوشته های زیبایی دارین
به ما هم سر بزنید
با تبادل لینک موافقین
موفق شاد باشین
سلام گناه مقدس
وبلاگت جالبه
یه سری هم به من بزن
سلامممممممممممممممممممممممم دوست جونم
خوبی که؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بله عزیز چرا یادم نباشه.....................
ببینم چیزی شده...................چرا اخرین بار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ما منتظر خیر اپتیما.......................تنبلی نکن
یا حق
سلام دوست خوبم کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلمون تنگ میشه .
غم همیشه هست خستگی همیشه هست .اما ما باید بتونیم با موفقیت جلو بریم .ما رو تنها نذار... چشم براه نوشته های زیبای شما هستیم....... یاحق
سلام.
همیشه رفتن بهترین کار نیست.اما منم دیگه رفتنی شدم. سفرت به سلامت.
سلام. حضورت باعث دلگرمی همه بچه هاست. حداقل گاهی سر بزن. منتظرتیم. قربانت.......عسل
سلام دوست خو بم
دیر اومدم ولی اتگار به موقع اومدم ...
نمی دونم چرا ولی احساس می کنم دلیل رفتنت رو می دونم
ولی دیگه نمی تونم باور کنم که درسته یا نه ...
می خوام بگم به اندازه عمر خدا داری خودتو زجر می دی
نمی دونم چی بهت بگم ولی فقط می خوام یه جمله بگم
رفتنت رو نمی خوام باور کنم.
..................
سلام
خوبی دوست خوبم من اپم و منتظرتو
راستی ترنم می خواد با تو حرف بزنه
اسم ایدیشو برات می فرستم
عشق ..
عشق؟
..
..
..
غرور ..
غرور؟
..
..
ایمان
مذهب
دروغ
صداقت
..
..
خاطره
آیین
سرزمینهای پست
بامدادهای بلند
..
سارا
..
..
مصنوعی ترین پسر باد
..
..
و حال کلمه
..
..
کلمه؟
..................... کلمه تنها چیزی است که تو را به باور هرانکس که نمیشناسی میرساند
باور داری؟
...
بذار برات قصه بگم:
روزگاری مردی بود
موجودی افسانه داشت که دو شاخ بر سرش سوار بود
مرد تمامی آرزویش این بود که در میان دو شاخ حیوان بنشیند
گویی هر روز با این فکر برمیخیزید و هر شب با این فکر میخوابید
و سرانجام روزی حیوان مست و بیهوش بود
مرد آرام نزدیک شد و میان دو شاخ او نشست
حیوان بهوش امد
عصبانی شد
حرکت کرد
و مرد را محکم به گوشه ای پرتاب کرد
همسرش به مرد نزدیک شد و با دیدن چشمان خونینش اه و ناله بسر کرد
مرد گفت آرام باش درست است که بینایی ام را از دست دادم
اما کاری را کردم که دلم میخواست
..
..
اما به چه تاوانی؟
خاطره ها میگذرند اما همیشه خاطره میمانند
نه من میتوانم خاطراتم را خط خط کنم نه تو و نه هیچ آدمی
..
خواسته ها مهمند اما نه دران حد که چیزی ارزشمند تر از زندگی را از تو بگیرند
گاهی انسان میخواهد نقش بازی کند
تو نقش را خوب میشناسی و نقاب های چوبی را
گاهی انسان میخوهد نقش بازی کند تا خود را ثابت کند نه تنها به خود که به دیگران هم.
نقش یک مرد قدرتمند نقش یک انسان بیگناه نقش موجودی مظلوم و نیازمند محبت نقش افسانه ای غرور و سرانجام نقش یک عاشق!
برای فراموش کردن تمامی انچه بر تو گذشت باید که خود باشی اگر میخواهی زندگی را حقیقتا آغاز کنی
سارا را بشناس درکش کن و رهاییش بده
..
من نمیگویم دختر آرزوهایت را فراموش کن اما تا او در تاروپود توست شیوا هرچند عاشق و زیبا هرچند پاک و عارفانه برایت معنایی نخواهد داشت
چرا که او همانند خیلیها تنها میتواند بستری باشد برای تنهاییت
یا مرحمی برای زخمهای کهنه ات
همین که میگویی شیوا نمیداند که چه مینویسی از سارا
و نمیتواند که بداند
خود نوعی خیانت است
..
ساشا
فراموش کن
سارایت را خاک نکن اما رهایش کن
میدانم که برایت چون بتی است برای یک بودا
اما اینطور ادامه دالدن باز هم درست نیست
خالصانه نیست
سارا را دوست بدار
حرفی نیست
اما ستایشش نکن
با او حرف نزن
موهایش را شانه نکن
خاطراتتان را هجی نکن
....
پروازش بده
اگر میخواهی بدرستی آغاز کنی و دگر بار شکست مخوری
باید که آزاد کنی
جسمت را
روحت را
و تمامی یاخته های پیکرت را
................
من در حدی نیستم که به دستت فانوس دهم
زمانی نور را تمامی هدیه کردم اما تو باز راه را گم کردی
و شاید پیدا
ولی خوشحالم که با نابودی پیوندی دوستانه تمامی انچه را که باید میفهمیدی فهمیدی
شاید گاهی قربانی شدن زیباترین راه نجات باشد
وشاید گاهی قربانی کردن
گفتم در حد ان نیستم که فانوست را روشن کنم اما تنها میتوانم از هزاران راه دور برایت تنها یک کبریت کوچک بفرستم
به نشانه دوستی قدیمی و پاک
راستش را بگویم
نمیخواهم که دگر بار تلخی فاجعه را احساس کنی
..
زمانی دختری فکر میکرد که میشناستت
اما زمانی رسید که فکر کرد احمق ترین موجود عالم ست
چراکهرقص عروسکها زیباترین رقص زشتیهاست
نه تو زیبا رقصیدی
نه نوازنده خوب نواخت
هرچه بود شاید راهی بود برای به اوج رسیدن فرداهایت
اما ان دختر اعماق تو را میشناسد
و میداند که تا گذشته را پرواز ندهی
آینده را نخواهی یافت
...
برایت ارزوی خوشبختی میکنم
تو هم برایمان ارزوی عشقی پایدار کن
میگوید ۷۰۰ دمین دعا به آسمان می رسد
شاید که صدای تو باشد
برای تو و شیوای عزیزت ارزوی زیباترین لحظه ها را میکنم
به ساشا نمیگویم که گوش کند
روی سخنم با مرد دیگری ست با نامی دگر
سامان
زندگیت رو از دست نده
زیباییها رو تازه بدست اوردی دوسشون بدار
اگر نیاز داشتی باز بنویس نه برای سارا که برای وجودت
شیوا رو نگه دار باهاش مهربونی کن اونقدر که فکر کنه خوشبختترین دختر دنیاست
اگر اونطرفا زنبق بود براش بخر
برات آرزوی پایداری میکنم امیدوارم اینبار مرد پیروز میدون باشی
ببخش زیاد نوشتم اما فکر کنم ارزش یه بار خوندم رو داشت
دوست دارم هرچه زودتر سارا رو تو بغل باد ببینم نه تو بغل مردی که میخواد اینبار زیبا و مطمن اغاز کنه
..
از دعایی که برای امتحانام کردی ممنونم
موفق
شاد
و سربلند باشی
...
التماس دعا
یا حق
سلام دوست خوبم
آپ هستم................
موفق باشید
یاهو
سلام
ممنونم از حضورتون
منتظر نوشته های جدید شما هستیم
حالا یا اینجا و یا در وبلاگی جدید
موفق باشید
سلام دوست خوبم
من آپیدم
خوشحال میشم سر بزنی
سربلند باشی
عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد ...
کاروانی همه افسون ، همه نیرنگ و فریب !
سالها باغ و بهارم همه تاراج خزان
بخت بد ، هرچه کشیدم همه از دست حبیب
دیدن روی گل و سیر چمن نیست بهار
به خدا بی رخ معشوق ، گناه است ! گناه !
آن بهار است که بعد از شب جانسوز فراق
به هم آمیزد ناگه ... دو تبسم : دو نگاه
سلام
وبلاگت قشنگه . منم دارم تو وبلاگم در مورد راههای بیدار شدن روحمون می نویسم فکر می کنی چه طوری می تونیم اونو بیدار کنیم؟
بی اراده متولد می شوم با حسرت زندگی می کنم وبا افسوس می میرم وانچه ناپذیر است تمام عشق ها ومحبت های خالصا نه است
فرهنگ را ورق زدم وصدها خاطره از ذهنم گذراندم
می خاستم کلمه ای بنویسم که چون شرال کهنه و گل نرم و لطیف
باشد اما سخنی به ذهنم نرسید
نا گهان رمزی از ذهنم گذشت.
بار و بندیلتونو جمع کنید بیاین اصفهان تولد داریمممممممممممممممممممممممممممممممممممم.
سلام . دوست عاشقم: این نیز بگذرد. من همچنان منتظر نوشته های قشنگت هستم. دل و وبلاگت را خونه تکونی کن و مجددا برامون بنویس.... چشم براهم...
سلام
وبلاگت قشنگه . منم دارم تو وبلاگم در مورد راههای بیدار شدن روحمون می نویسم فکر می کنی چه طوری می تونیم اونو بیدار کنیم؟
سلام
ای بابا
خداحافظی برای چی مکنی؟
من نمیدونم باید بازم بنویسی
من بازم برمگیردما باید اینجا آپ بشه