بی اونکه از مرگ بترسه .
یا تو جزیره های اضطراب خودش گم کنه ، سکوت کرده بود
تو چشاش میشد دید که انگاری با تمام وجود باور کرده
که باید بار سفر بست ، دیگه خسته بود
از حرفای مردم دل شکسته بود
از اخمهای اسمون ناراحت ، از دست خورشیدم دلگیر بود
خسته از تاریکی شبهاش که ....
حتی دیگه ماه هم سر به هوا شده بود
بی حوصله از نا مردی ها .
اونقد تاریکی ذهن دلش رو پر کرده بود که
حتی تو اونجا کلاغ ها هم میل به پرواز نداشتن چه برسه به .....
مات و گنگ در دیوار اتاقش رو نگاه میکرد
روی دیوار یه ساعت پیر و کهنه:
که از شمارش روزها و ثانیه ها خسته شده بود
یه خورده اونور تر ارزوهای قاب شدش روی دیوار میدید
بلند شد رفت ، از تو گنجه قدیمی دفتر کهنه خاطراتش رو برداشت
اومد وسط حیاط و کنار باغچه نشست
احساس ارامش میکرد که کنار خاطره هاش نشسته بود
دفتر باز کرد شروع به مرور روزهای بر باد رفته
تموم روزهای گذشته که با چه سختی
عبور از باغهای تقدیر رو تجربه کرده بود همین جور ورق میزد ....
چشماش خیس از رود پر اب سرنوشت شده بود
همه روزها رو دوباره تو خودش با رویاهاش تکرار کرد .... و
دوباره از اول .... اخه آروم میشد با تکرار گذشته ها
دفترشو ورق زد ...
اما طاقت دیدن این لحظه رو نداشت .......
ستاره رویاهاش اخرین نفسها رو میکشید
هیچ کاری از دستش بر نم اومد ..... ستاره مرد !!!!
از دست سرنوشتی که
هیچ خطاطی نتونست از سر بنویسه
فریاد و فریاد ......
جدیدا یه جوری مینوسی که ادم .......
بلاخره روزی میاد که بگی من واسه تو چی بودم
خیلی ساده رفتی ولی
بدون که واسه من تو ................
همیشه دوست خواهم داشت
یه خورده دوستت
تا بعد
سلام دوستم
یه خورده انگار نگاهت عوض شده
قبلا یه خورده سیاسی تر بود افکارت
ولی امی دارم که تو راه جدید موفق باشی
به نام آنکه انسان را آفرید
و خود را بهانه ای قرار داد تا هرانچه پیش آید بگویند:
تقدیر بود!
ایمان به تقدیر بر جای خود شایسته است اما اصلی در بقا وجود دارد که بیش از پیش فراموشش کرده ایم و آن اینست که:
« این تو هستی که سرنوشت را مینویسی
و دفترچه خاطراتت را...» نه کهکشانها!
هرانکس ضامن هرانچیزی ست که برو وارد میآید
ضامن و سازنده
اما گاهی خداوند پایین میاید و چیزهایی در صفحه زندگیمان میافریند تا که بیابیم خویشتن را.
و من هنوز غرق در این اندیشه ام که گذشته را من ساخته ام یا خدا.
ستاره ها میدانند که چقدر خود بودنم را تغییر داده ام..
تنها ستاره ها!
وقتی بر گذشته مینگرم تنفر از خویش رهایم نمیکند.
من با این همه شکوه چطور میتوانستم تابدین حد گذشته را
برای خویش زشت نقاشی کنم؟!
اهمیتی ندارد که مقصر در زندگی من که بوده چراکه جوابش را
میدانم ... خود.
شاید که خام بودم و از زندگی تنها سادگی و صداقت را میدانستم؟!! چقدر زود بزرگ شدم.. شکرگذار باید بود.
گاهی حماقت هم به شکل دوست داشتن بر زندگی وارد میشود .. نقابی که هیچگاه برتو دل نمیسوزاند.
گذشته ها میروند گرچه یادشان باقیست.
دفترچه های خاطرات نمایشگر همه چیزند اما اگر آنها هم نباشند کسانی هستند که همیشه تورا به عقب باز میگردانند همچون « هیلدا» یی که در بالا برایت پیام گذارده است.
جالب بود .. تورا خوب میشناسد!!!
برایت سخنی دارم.. گوش فرا ده نویسنده جوان:
گذشته را برایت آهنگی قرار ده تا بوی تجربه دهد .. تجربه ای که برایت آینده را بسازد.
میخواهم که زین بعد امید را در صفحه نوشتارت نظاره گر باشم
من حقی ندارم تا برتو بگویم چه کنی؟
اما به عنوان یکی از بازدیدکننده های وبلاگت خوشحال میشوم اگر از ساختنهای دوباره نویسی
هرچند که میدانم پیله تنیده شده بر دورت رنگ دیگری دارد
اما سعی کن.
امید دارم که همسفرت را در زندگی هرچه زودتر بیابی و بنای
بودنت را درین جهان با او آنقدر مردانه علم کنی که همین سرنوشت سرخم کند در مقابل ایستادگیت.
برایت بهترینها را از خداوند منان در این ماه مبارک خواستارم.
ایمان اولین گامی ست که میتواند دستت را بگیرد و از خاک
زندگی بالا کشاند.
تنها یک راه به سوی بهشت وجود دارد که در زمین آن را عشق می نامند... و عشق آنچیزی است که خدا معنا میکند نه ما*
در آرامشهای معنویت با پروردگار .. اگر جایی بود برای من و
همسرم هم دعا کن ای دوست.
که محتاج دعای خالصانیم.
موفق شاد و موید باشی
با احترام* یاس سفید *
--------------------------------------------------------------------
« هرگاه ذهن انسان به افق تازه ای گسترش یابد
دیگر هرگز به موقعیت اولیه خود بازنخواهد گشت »
میدانم که تو هم به سوی جلو درحال گام برداشتنی
موقعیت اولیه و هرانچه با تو بده ست را پشت سر گذار.
امید دارم که روزی به اوج رسی.
از بازدیدت از سرزمین یاسها ممنونم.
سرنوشت همینه ... هیچ کاریش هم نمیشه کرد...
یک حقیقته باید قبولش کنی .. با هاش کنار بیایی
من اپ هستم دوست داشتی بیا
سلام . خوبید؟ دفتر عشق به مناسبت تولدم به روز شد...خوشحال میشم دعوت منو بپذیرید و به تولدم بیایید. و در ضمن فرا رسیدن ماه مبارک رمضان رو به شما تبریک عرض میکنم و امیدوارم طاعات و عبادات شما مورد قبول درگاه حق قرار بگیره. التماس دعا. یا حق
سلام خوبی؟ مرسی اومدی دفتر عشق. نماز و روزه هاتون قبول... التماس دعا..... شادد باشی دوست عزیزم..... یا حق
سلام!
نماز روزه هاتون قبول باشه
قشنگ و عمیق بود!
من به روز هستم خوشحال میشم سر بزنی!
سلام
خیلی متن جالبی بود
نگاه جذابی داری
موفق و دریایی باشی
بای
دوست عزیزم سلام...زیبا نگاشتی...اما مشکل ما آدما اینه که فقط رویاهای از دست رفته رو می بینیم...امید هنوز هم در دستانمون سوسو می زنه...سرنوشت نوشتنی نیست...ساختنیست.
سلام
از همه چیز ممنونم
فکر کردم آپ کردید ... آپ کردید خبرم کنید
مچکرم
سلام!
خدا نکنه! چرا فصل پنچم شما همیشه توش خزون باید داشته باشه؟ انشا الله که هر چه زودتر بهار بشه!!
ممنون که بهم سر زدین!
التماس دعا
موفق باشید
سلام
زیبا و با احساس مینویسی
موفق باشی و دلت همیشه سبز و نگات همیشه آبی و دستات پر ازیاس سپید
فعلا
دروووووووووووووووووووووووووووود.خوبی عزیز متن را خوندم زیبا بود.ممنون به من سر زدید.فعلا بابی
سلام خوبی؟ دفتر عشق آپدیت شد و باز منتظر حضور سبز شما هستم. شاد باشی . طاعات و عبادات قبول. التماس دعا/. یا حق
من وبلاگم رو آپ کردم .خوشحال میشم سر بزنی
آپ هستم .. کمکم کن !
موج فریاد مو بشنو
اینجا دریای سکوته
راهی که ما پیش گرفتیم
یه کویر برهوته
من و تو قدم می زاریم
تو ابر بی خیالی
زیر پامون زندگیمون
قطره قطره می شه خالی
شبای فردا چه سرده
توی خوابی نمیدونی
فرداها تو همین امروز می سوزونی می سوزونی
موج فریاد مو بشنو
اینجا دریای سکوته
راهی که ما پیش گرفتیم
یه کویر برهوته
روزی که نه خیلی دوره
کلبه هامون سوت و کوره
شبی که نه خیلی دیره گرما تو سرما می میره
اگه تو سراب بمونیم
دست پاییز و نخونیم
گل باشیم یا برگ یا ریشه همه همرنگ خزونیم
چشم خورشید و نپوشون
تاریکی دشمن روزه
شیشه فانوس و نشکن
شبمون ستاره سوزه
salam saiten
kheyli khoob bood amma
ishalla ke ina ke neveshti faghat janbeye adabi dashte bashe vo dar vagheiyat roozegar hamishe be kamet bashe
ghorbooneto bazam behem sar bezan khoshal misham
l3ye
سلام!
نماز روزه هاتون قبول باشه!
من به روز کردم ، خوشحال می شم سر بزنید!
موفق باشید