شاید باید فهمید

 

از تموم دوستای عزیزم که لطف کردن و تو روزه ... به فکر من و سارای من بودن تشکر میکنم البته میدونم که این کوچکترین کاری هست که میتونم انجام بدم از تموم شما سروران گرام ممنون هستم انشالله که خدا همه اسیران خاک رو رحمت کنه و ما اسیران زمین و زندگی رو مورد لطف رحمت خودش قرار بده

 

نمیدونم کسایی که این مطلب رو میخونن در مورد من چی میگن ولی این واقعیت یه مرد عاشقه .. دوست ندارم که فقط از خوبی ها بگم .... با واقعیت باید رو راست بود

 

میدونی سارا جون امروز دلم که نه تنم پر از گریه هست

نمیدونم چرا اینجوری شدم ولی اینو بدون که من دوست دارم

شاید از این روزگا فرار کرده باشی اما از دل من که نمیتونی

چقدر دلم تنگ برات میدونی

 برای یه بار دیدنت یه بار بوییدنت یه بار بوسیدنت حاضرم که ...

ولی افسوس که فرصتی نیست ...

میدونم که تموم این اشکها و حسرت ها حق من بود

ولی این افسوس سهم من از زندگی نبوداز

اینکه بخوام هر شب تو یه قاب کهنه دنبال نشونه ای از تو باشم

اینکه تموم زندگیم..... تموم دنیا رو تموم عشق و احساس رو از دریچه یه قاب کهنه ببینم

تو این قاب کهنه سارا رو زنده نشون میده و این منم که مردم

زندگی رو فقط با یه قلب بدون احساس ببینم که اگه سنگ بود یه جاهایی به رحم میومد

ولی این دل صاحب مرده من حتی دلش واسه خودش نمیسوزه..

پس چطور میخواد برای .... برای کسایی بسوزه که تو زندگی من

فقط نقش یه بازیچه رو داشتن اومدن

تا من یه چند روزی باهاشون بازی کنمو یه خورده ....

الان نمیدونم کجا هستن ولی امیدوارم که منو بخشیده باشن

تموم اونها چوب عشق من به سارا رو خوردن کسایی که حتی

حتی به اونها اجازه تصمیم گرفتن نمیدادم البته بگم تموم این بابت غرور بیش از حد من بوده

شاید کسایی که بیشتر با من برخورد داشتن باورشون شده باشه که

من خودخواه ترین و خود پسند ترین و مغرور ترین هستم

اونا تا میخواستن به خودشون بیان میدین که اسیر غرور خود خواهی من باید بازی رو شروع کنن و زمانی که من خسته میشدم باید تموم میشد ((( باید اینم گفت که فقط یه نفر تو این مدت واقعا برای من قابل احترام بوده حتما خودش میخونه و میدونه شاید صحیح نباشه اسم بردن ازش اخه ازدواج کرد ))))

تا اون ادما به خودشون بیان میدیدن که .... تموم شد

البته نمیدونستن که سرنوشت شونو دوتا تاس مشخص میکنه

ولی اینم یه جور گذران عمر بود که اگه این کارها رو نمیکردم واقعا میمردم

نباید من فقط از این بگم که سارای عزیزم رو دوست دارم

باید از بدی ها و اشتباهات هم به همون اندازه گفت

نمیخوام خودم یه تابو پرست نشون بدم اما من واقعا مریض شده بودم

بازی کردن و بازیچه کردن اونقدر برام لذت بخش بود که با هیچ چیز عوضش نمیکردم

الان هم یه مواقعی وسوسه میشم که دوباره انجام بدم ولی دیگه قول دادم که تموم بشه

الان شاید دلم بخواد که دوباره بازی کنم ولی .... دیگه دیگه

اما میخوام تموم روزهای باقی مونده رو به این فکر کنم که

 مرگ من نزدیک هست باید به فکر اون طرف باشم واسه همینم دو سال رفتم

رفتم دنبال خدا پیغمبر حسین عباس ... و...

اونقدر کتاب از ائمه خوندم که شاید الان بتونم با یه ملا مناظره کنم

اعتقاد من کامل شد کامل از این لحاظ که من خودم رفتم دنبالش و شناختم

الان با افتخار میگم که تنها ارزویی که من روی این زمین خاکی دارم

این هست که حرم اقا امام حسین رو برای یک بار ببینم

دیگه حتی بعد از مردن هم التماس نمیکنم به خدا که یه روز امون بده

زمان فوت سارا ارزوم این بود که زود تر بمیرم برم پیش اون

ولی الان تنها ارزوی که دارم همین هست که اول قبله امال رو ببینم تا بعد

فکری به حال مردن این حرفها بکنم

 

من همون نهال هستم

که دوست داشت از همه درختها بلند باشه

اره یه عالمه تلاش کردم

شدم بلند ترین درخت

انقدر بلند که سایه سار تموم درخت ها شدم

دیگه حتی سرم به خورشید میرسید

به خودم خیلی مغرور شدم به غرورم غره شدم

یه روز یه ضربه به پاهام ....

 تنم رو لرزوند تازه فهمیدم که وقتشه

ولی خدا رو شکر که اون تبر دست خودم بود

همیشه خودمو مغروز ترین ادم رو زمین میدیدم

ولی هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که

یه روز این خودم هستم که خودم رو تو قامتم میشکنم

اره شکستم اما تو خودم و به دست خودم

 

امیدوارم که با خوندن این مطالب ناراحت نشید مخصوصا خانمها ولی این واقعیت من بوده هست که یه ادم .. هستم از تموم شما دوست های مهربون معذرت میخوام ولی دلم میخواست که از بدی های منم بدونید با ارزوی روزی که همه جرات گفتن اشتباهات رو داشته باشن و در راه جبران اون قدم بردارن البته اینم بگم که من کاملا عوض شدم و با اون مرد چند سال پیش فرق میکنم موقعی که تو فکر اخرین راه باشی باید واقعیت رو بگی ..... راستی یه چیزی من خواهشم اینه که راحت مطالبی که مد نظرتون هست رو بگید اصلا ناراحت نمیشم دوست دارم بدونم که نظرتون چیه واقعیتش

خداحافظ

 

نظرات 105 + ارسال نظر
بلودوری دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:51 ب.ظ http://www.deep-hole.blogspot.com

این جای رفته ها
و این خالی ماندن
نقش دیوار
تا ابد ما را در حیرت باقی می گذارد
این جاست که حتی
وادی های عطار
غزل های حافظ
و حتی نگاه معصومانه یک آهو
گره ای از کار باز نمی کند

bluedorry دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:01 ب.ظ http://www.deep-hole.blogspot.com/

یک بار نوشتم
ولی نشد
می خواستم بگم
این مسافر های رفته
این نقش های نیمه تمام
بدانیم که
وادی های عطار
یا غزل های حافظ
این نقش را تمام نمی کند

level love me دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:03 ب.ظ

نه نداری
تو دل نداری ولی من دارم
بهت ثابت میکنم

آزیتا دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:13 ب.ظ http://azi.blogsky.com

اعتراف به اشتباهات؟!
ولی دیگه فایده ای نداره درسته که گفتنش خیلی شهامت میخواهد ولی دلهایی که شکستی چی؟؟؟
تو نمیفهمی وقتی یک دختر بگه دوستت دارم یعنی چی نه تو نمیفهمی نمیخواهی بفهمی
من اگه جای هر کدوم از آن بازیچه هات بودم پیدات میکردم و با همین دستام خفه ات میکردم
منو ببخش یکهو عصبی میشم دیگه دیگه...
ولی از شهامتت خوشم اومد آخه هیچ کسی دوست نداره به گناهاش اعتراف کنه
بای

ستاره دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:54 ب.ظ http://ghasreyakhi.blogfa.com

سلام
ممنون از اینکه بهم خبر دادین
حستون قابل ستایشه
بهتون تبریک میگم
نمی دونم چه ارزویی براتون بکنم
فقط ارزو می کنم که به تنها ارزوتون برسین
بازهم ممنون
سربلند باشین

خانوم کوچولو دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 05:53 ب.ظ http://Khaanoom-Koochooloo.mihanblog.com

سلام.....نمی دونم چی بگم؟!....توبهتم.......فقط می تونم بگم.....................................///سه نقطه گذاشتن شایدخنده داریامسخره باشه،ولی یه جاهایی یه دنیاحرف داره....وقتی قادرنیستم حرفم روبزنم وبه زبون بیارم وروی صفحه منتقلش کنم،بهترکه فقط....................بذارم.....راستی نظراتتون روپاک نکردم ولی به صورت پنهان توآرشیوام هست.....درپناه خدا،شادبشیدوامیدواروبه آرزوتون برسین انشالله.

خانوم کوچولو دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:04 ب.ظ http://Khaanoom-Koochooloo.mihanblog.com

راستی این خداحاظی یعنی چی؟!......یعنی دیگه نمی نویسین؟!

مداد سفید و خاکستری دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:05 ب.ظ http://www.bluefreinds.blogfa.com/

همیشه نظر دادن در مورد این مطلب ها برام مشکل بوده چون هنوز خودم این واقعیت زنده رو درک نکردم و شاید خوب نباشه اگه در موردش نظر بدم

تینا دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:58 ب.ظ http://www.tina-hoolo.persianblog.com

عزیزم............میدونی چیه؟......بگم؟.........کاش یکیم منو اینقدر دوس داشت.........بی خیال
اپ کردم گلم.منتظزتم

نازنین(زندگی) دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:43 ب.ظ

نمی دونم چه نیرویی این همه من را به سوی شما می کشاند // من باید کمکت کنم //دردت را به من بگو // شاید بتونم کاری برات بکنم//

نازنین(زندگی) دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:43 ب.ظ

حس عجیبی نسبت به شما دارم .

دلم می خواهد شاد ببینمت

نمی دونم چرا ؟

نسرین دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:32 ب.ظ http://www.icylady.persianblog.com

گاهی تاوان غرور خیلی سنگینه.خیلی....راستی معنی خداحافظی چی بود؟

مهتاب دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:18 ب.ظ http://www.bolooremahtab.blogfa.com

سلام
از خوندن این متنتون هم متاثر شدم و هم خوشحال . متاثر از گذشته ای که داشتین و خوشحال از اینی که الان هستید
به نظر من شما هنوز هم فرصت جبران دارید
همین قدر که اشتاباهات خودتون رو قبول کردین و حتی از اون مهمتر دارین بهش اعتراف میکنید یعنی اینکه نجات پیدا کردین
من فکر می کنم اون تلاشی که برای رسیدن به خدا داشتید بی فایده نبوده و الان هم خدا به شما لطف داشته که باعث شده این همه تحول در شما ایجاد بشه .
من اگه جای شما بودم می رفتم از اون کسانی که دلشون رو شکستم طلب حلالیت می کردم هر چند که شاید به این راحتی نشه گذشته رو جبران کرد ولی همین که یه آدمی مثل شما که به قول خودتون خیلی مغرور هستید حاضر بشه که از غرورش هزینه کنه و اونو زیر پا بذاره ممکنه یه کمی اونا رو آروم کنه و شما رو ببخشن .
امیدوارم که به آرزوی قشنگتون برسید و زیارت آقا قسمت شما بشه .
به من هم سر بزنید خوشحال می شم
منتظرم

پارسا سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:56 ق.ظ http://naghmeh-saraa.persianbog.com

سلام
مرسی که اومدی
خوشحالم از اینکه اعتراف کردی
فکر میکنم سبکتر شده باشی
مرسی که به ما سر زدی بازم پیشم بیا!

عاطفه سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:15 ق.ظ http://www.atefeh87.blogfa.com

سلام
نمی دونم از کجا شروع کنم. اگه بخوام حرف بزنم خودش یه مطلب طولانی میشه. ولی ۲ تا نکته ی خیلی مهم بود تو متـنـتون که خیلی جلبم کرد. یکی اینکه همین که خودتون متوجه به اشتباهتون شدید و دارید اعتراف می کنید به عمل اشتباهتون خودش خیلیه !‌چون خیلی از آدم ها هستن که خیلی کارها مرتکب می شن و اصلا متوجه نیستن که چه کار اشتباه و کثیفی را انجام می دن! پس همین خودش خیلییی جای شکر هست به این نعمت! و دیگری که گفتید خودتون رفتید دنبال دین و راه حقیقت و خدا و از ته وجودتون درکش کردین!‌این بهترین کاری بود که می تونستین در عمرتون انجام بدین! واقعا خوشحال شدم این را دیدم! چون من هم در موقعیتهایی بودم که آخر خودم با کمک خدا و ائمه رفتم دنبالش و فهمیدم و درک کردم. انشالله که هر چه زودتر به آرزوی بسیار پاک و مقدستون برسید. من الحمدالله این نعمت را خدا نصیبم کرد و یه دفعه ای کارم جور شد و رفتم کربلا! خیلیییییییی زیبا و.....نمی دونم چه جوری بگمش ولی یه چیزه دیگست،‌ یه دنیای دیگریست!....در آخر می گم که انشالله که خدا بخشیدتتون با این نیت پاکی که شما دارید! ما را هم دعا کنید!
موفق باشید

بانوی شعر سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:34 ق.ظ http://www.banoyesher.blogfa.com

امروز هم گذشت و نه من با تو بودم و نه تو با من ... آنقدر دور هستیم که برای با هم بودن باید سفری را آغاز کنیم.....تو از این سر جهان و من از آن سر جهان ... قدم های کوتاهمان برداشته می شود بی آنکه کسی بداند این قدم ها روزی جاده ای را پیمودند و حال می خواهند سر تا سر جهان را به شوق دیدار غریبه ای گام بر دارند ... امروز هم گذشت و من خسته ار نبودنت روز را به پایان رساندم و من خسته از ندیدنت خود را به پایان رساندم ... امروز هم گذشت و ساعت بالای سرم خواب ماند شاید او هم خواب تو را میدید که زمان را به دست فراموشی سپرده بود ... امروز هم گذشت و هیچ کس به خاطر دلم مرا نکشت امروز هم گذشت ... خدایا امروز هم زجر نبودنش را کشیدم شاید فردا مرگم را برسانی .. شاید فردا دیگر نباید شرابی را که از نبودنش شرنگ شده بنوشم ... شاید فردا دیگر نباید باشم ... بی او ... شاید ...

بانو ی شعر سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:37 ق.ظ http://www.banoyesher.blogfa.com

یادم نمی رود که هدیه ی تولدم چه بود ... یادم نمی رود که امسال در نوزدهمین سالروز تولدم تو برایم چه ارمغان آوردی ... وقتی که هدیه را به من می دادی بغض گلویم را می فشرد اما من حتی یک قطره اشک نریختم و با لبخند معصوم روی لب هایم لبهایت را بوسیدم ... برای آخرین بار بود که می بوسیدمت ... هدیه را از دستانت گرفتم ... نمی دانم تو هم یادت هست امسال چه به من هدیه دادی ؟ ... هنوز هم وقتی از آن هدیه حرف می زنم اشک در چشمم جاری می شود ... هدیه ی تو برای من تنهایی بود ... خوب می دانم و هنوز هم هر شب هدیه ات را روی لبانم می گذارم و می بوسم ... آری من در این شبها لبان تنهایی را می بوسم ... اگرچه این هدیه را هم دوست نداشتم مثل تمام هدایای دیگری که برایم گرفته بودند ... اما این را هم پذیرفتم و از تو تشکر کردم ... یادم نمی رود 23 مهر بود که باد می وزید و من با باد بوسه هایی را برایت می فرستادم و تو برایم فقط و فقط تنهایی را به ارمغان آوردی ... همیشه روز تولدم فاجعه ای به وقوع می پیوندد... همیشه... و بزرگترین فاجعه این است که یک بار دیگر باید عذاب تولد را تحمل کنم ... یکبار دیگر زجر نفس کشیدن را باید با لبخند هایم همراه کنم ...

سپیده سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:23 ق.ظ http://sepideye-sobh.blogfa.com

سلام
ممنونم بهم سر زدی و بازم دلگرم شدم.
شاید اولین کسی که گفت کوه به کوه نمیرسد نمیدانست که برای رسیدن باید کوه بود...
همیشه مثل کوه استوار باشی.
در ضمن این مطلبت خیلی زیبا بود.
مثل همه مطالبت.سبز باشی.مشکییم تا ابد...
من آپم.هرروز

ابجی خاطره سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:19 ق.ظ http://yadto.blogfa.com

سلام دوست جونممممممممممم
عزیز خوب کاری می کنی که صادقانه حرفاتو می زنی....فکر نکنک کسی ناراحت بشه........
اپیدی خبرم کن
یا حق

رضا سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:32 ق.ظ http://ISLAND1383.PERSIANBLOG.COM

سلام و درود بر شما دوست عزیز و گرامی و درود بر روح پاکت ..بسیار زیبا ..هیچ چیز بهتر از حقیقت نیست ..انهم در عشق ....آرزوی کامروای و تندرستی شما را دارم ....در پناه حق ..وفای شمع را نازم که بعد از سوختن هر دم ......بسر خاکستری از ماتم پروانه می ریزد ....
داستان شب هجران تو گفتم با شمع ....آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد ....
مردم از درد و ببالینم نمی آئی هنوز ...مرگ خود می بینم رویت نمی بینم هنوز ....
آشنایان از برم رفتند چون دامن کشان ...شمع را نازم که میگرید ببالینم هنوز ....
تو را بجان خاطر پروانه ای شمع .... که مهمان تو یک شب بیش نیست .....
شمعم که میان شب تار افتادم ....اشکم که از چشم روز گاتر افتادم ....

ناناز سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:45 ق.ظ http://omidzendegi.blogfa.com

سلام مهربون
راستش نظر دادن در مورد این پست یه کم سخته
از یه طرف متاثر بخاطر اشتباهاتی که در گذشته کردین( اونم صرفا بخاطر اینکه دل دختری رو شکستین) و از یه طرف تحسین بخاطر اینکه متوجه اشتباهتون شدین و از همه مهمتر که خودتون به د نبال حقیقت رفتین
اینکه انقدر شجاعتش رو داشتین که اعتراف کنین خودش یه مردانگیه
امیدوارم که هیجوقت اشتباهات گذشته رو تکرار نکنین چون دیگه پیش وجدان خودتون هم جوابی برای اینکارتون ندارین
ممنون که اومدی پیشم
موفق باشی و برام دعا کن

ستاره سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:53 ق.ظ http://ghasreyakhi.blogfa.com

سلام
امیدوارم روز خوبی داشته باشین
راستش درمورد نوشته هاتون اول اینو بگم که من کلا اینجوری نمی تونم راحت نظر بدم اما فکر می کنم با اینکه شما توی یه مرحله از زندگیتون حالا بنا به دلایلی اشتباه کردین ولی خدا اونقدر دوستون داشته که راهتونو تونستین عوض کنین این یه اراده قوی می خواد که هر کسی نداره همه ادما یه روزی اشتباه می کنن و انسان جایز الخطاست و مهم اینه که ادم به اشتباهات خودش پی ببره . خوشحالم براتون اینو قلبا می گم اینکه تونستین با معطوف کردن ذهنتون به مسایل دینی همه چیز رو فراموش کنین
هر روز تو دنیا یه عده به حقوق قانونی بقیه دارن تجاوز می کنن اما هیچ کس جرأت اعتراف کرد رو نداره و مطمئناً شما روح بزرگی دارین که تونستین توی جمع این همه دوست به گذشته تون اعتراف کنین این اعتراف هم نیست این بیان واقعیت های زندگیه بدون پرده
اما می خواستم بگم که هیچ وقت رو عشقتون پا نذارین حتی اگه قلبش برای شما نمی تپه حتی اگه دیگه حرم نفس هاشو نمی تونین حس کنین
بعد از این حرفایی که زدین فکر می کنم باید بیشتر مواظب خودتون باشین این سخت ترین مرحله ازمایش خداست
البته من خیلی کوچیک تر از اونی هستم که بخوام این چیزا رو به شما بگم

در کل روز و روزگار خوبی داشته باشین
و باز هم تشکر می کنم که بهم خبر دادین

مهدی سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:57 ق.ظ http://lavashak.blogsky.com

سلام
از دوستان و عزیزانی که تمایل به تبادل لینک
دارند دعوت می شود.
لطفا اسم مورد نظر را بنویسید
برای من بنویسید:عشق من لواشک

غزال سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:48 ق.ظ http://chaste-fawn.persianblog.com

سلام...
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود...و انسان با نخستین درد.
کاری با بد یا خوب بودن کسی ندارم...یعنی اونقدر واسه خودم کسی نشدم که بخوام در مورد کاری نظر بدم...اما حس می کنم درد تو تازه شروع شده...همون زمانی که آدما پی به اشتباهاتشون می برن درد سراسر وجودشون رو فرا میگیره...یه درد روحانی...حالا آغاز شدی...هم جسم و هم روحت...آغاز کن...اما اینبار خوبیها رو!!!

بهار سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:10 ق.ظ http://baharno.blogfa.com

سلام
اول از اینکه به کلبه من سر زدید ممنون
کل متنتو خوندم راستش اخرش نمی دونم چه حسی داشتم و نمی دونم چی باید بگم خوبه که ادم اشتباهاتشو فراموش نکنه یعنی نه اینکه به خاطر اونا همه ی عمرشو خراب کنه و از تعالی باز بمونه واسه اینکه ضربه های اون اشتباهات باعث شه اونارو دیگه تکرار نکنه .....
باور کن زندگی ارزش موندنو و جنگیدنو داره .....
گاهی وقتا با خودم میگم کاش عمر هر کدوم از ما دست خودمون بود ولی بعدش به این فکر میکنم که اگه اینطور بود تو هر سختی زود ارزوی مرگ می کردیم و مقاومت و تحمل سختی هارو یاد نمی گرفتیم .......عشق خیلی دیر فراموش میشه ..شایدم هیچ وقت فراموش نشه ..یعنی اثر ماندگاری داره ....همون طور که خودتون اینو حس کردین ....پس چه خوبه کاری نکنیم که دیگری خاطره ی سیاهی از عشق تو ذهنش بمونه .......
اینکه اینقدر صمیمی و راحت حرف دلتونو میگید به قول خودتون اعتراف می کنید ....خیلی سبز و قابل احترامه ...
امیدوارم همیشه موفق باشید ..تو زندگی به اونچه می خواهید برسید...به بهترینها و زیباترینها...مطمین باشید دنیا پر از زیباییهایی هست که هنوز اونارو کشف نکردیم اونارو حس نکردیم ...پس بهتره لحظاتی که مونده غنیمت بدونیم

غربت من و تو سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:36 ق.ظ http://ghorbatema.blogfa.com/

سلام خوبید؟
من کمی گیجم خوب خیلی وقت نیستش که میام به وبلاگتون.......خوب بازی خوب نیست...خدا نکنه ادم دست بازی قرار بگیره .........ولی خوب کاری نمیکنی کسی رو بازی بدی..........من از جریانتون خبری ندارم وگرنه میفهمیدم چی بنویسم..........خوب ببخشید از این حرفها
.............شاده شاد باشی
مهربونه مهربون
خوبه خوب
حق

دفتر عشق سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:46 ق.ظ http://www.daftareshghe.blogsky.com/

سلام دوست عزیز. خوبی؟ مثل همیشه زیبا بود...موفق باشی. یا حق

هرمز ممیزی سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:02 ق.ظ http://hmomayezi.persianblog.com

سلام گناه مقدس نامی است به روز و کاملا آپ تو دیت! شادزی

امید سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:26 ق.ظ http://www.omidlive.persianblog.com

واقعادمت گرم. خوب صحبت میکنی خوشم میاد. موفق باشی

فرشته سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:48 ب.ظ http://vogel.blogfa.com

بابت از دست دادن سارا برات متاسفم. اما بابت کارهات بیشتر فکر کن ...خدا کنه واقعا به همین نتیحه که گفتی رسیده باشی

*پرنسس* سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:15 ب.ظ http://yasesefid.blogsky.com

یکی گفت: آدما اسم خطاهاشون رو میذارن تجربه.

یکی دیگه گفت: آدما اونقدر ادمیت ندارن که بخوان بفهمن توبه یعنی چی؟!

اون یکی گفت: ادم برا این ادم شده که خطا کنه دیگه. پس جهنم مال کیاس؟

یکی داد زد و گفت: اهای حرف اضافه نزن . تو حتی نمیدونی کی هستی حالا نشستی فلسفه میبافی.

اون یکی یواشکی گفت: هیس .. به کسی نگیدا اما میگن فقط شیطان توبه نکرد برا همین شیطان شد.

اخری گفت: خدارو شکر .. ماکه توبه کردیم. بریم دنبال زندگیمون.

اولی گفت: گیج شدم .. آدم باید ادمیت داشته باشه.

اگه من بودم میگفتم: میدونی تو دنیا یه روزی میشه که دوتا چشم کوچولو از لابلای اونهمه ناپاکی بیرون میاد و هق هق گریش دنیا رو برمیداره.
بزرگ میشه.
بزرگ و بزرگتر.
اونقدر که فکر میکنه دیگه همه چی رو میدونه.
اما...

اشتباهات تو زندگی همین جورین. وقتی انجامشون میدی خبر نداری که از دل ناپاکی دارن میان بیرون.
اما وقتی میفهمی که اسمش میشه اشتباه. تجربه.دانسته.
اما به چه قیمتی؟
حقیقتا به چه قیمتی؟
بعضی ادما هیچوقت از ذهن نمیرن بیرون مثه سارای تو.
بعضی خطاها هم هیچوقت دامن آدم رو ول نمیکنن مثه خطاهای من.
اشتباه با انسان متولد میشه درست اما معناش این نیست که بهش جون بدی نفس بدی خون تزریق کنی.
معناش اینه که قدرت سلامت وجودیت رو نشون بدی.

ایمان به درون شاید برای آغاز نو کافی باشه.
تو اینا رو ننوشتی که اعتراف کرده باشی.
تو اینا رو نوشتی که دلت رو سبک کنی اما اینطوری نمیشه.

من میگم باید فکر کنی مردی.
بعد چشمات رو باز کنی و دوباره آغاز کنی.

اگه منتظ مردنی میمیری.
حتی اگه خودت نخوای الانم مرده ای بیش نیستی.
زندگی ... این کلمه رو باور کن.
شروع کن.
آغاز کن.
بساز.
تو میتونی.

جلو ایینه وایسا به خودت نگاه کن. عکس چند نفر رو تو چشمات میبینی؟ شاید تو برای اونا میتونستی مثه سارا باشی برای خودت.
اما نخواستی.
خودت رو باور کن.
چشمات رو ببند و با اشک بشور.
بذار صورت همشون بریزه و بره. حتی اونکه برات احترام قایل
بود. اونم بشور و تمومش کن.

دستت رو بذار رو قلبت.
میشنوی؟ داره میگه چه عجب یاد ما کردی. بذار منم زندگی کنم اینقدر خودخواه نباش . من میخوام تو سینت بتپم دوباره عاشق بشم بسازم. اجازه بده.
شنیدی؟ این قلبته که داره میتپه.
پس حتما دلیلی داره مرد.
شاید اونی که اون بالاس نگهت داشته برا یه روز.
به خودت احترام نمیزاری به پروردگارت احترام بذار.
اونی که حق زندگی رو بهت داده.

پس شروع کن... بسم اله.
امید دارم به یه شازده خانم پاک با قلبی مهربون پیدا کنی تا لحظه هات رو باهاش بسازی.
پیدا کردن سخت نیست.. این موندنه که سخته!

همینطور آرزو میکنم آقا اباعبداله خودش شفات رو بده.انشااله چشمات به کربلا هم روشن میشه.

سارا میخواد زندگی کنی.
این رو بفهم وگرنه تورو با خودش میبرد.

پاک زندگی آغاز کن ... آرام و با ایمان.
گذشته رو فراموش کن ... به حال بیندیش و به فرداهات.
موفق باشی.

اگر گذرت افتاد کربلا برای من و همسرم هم دعا کن. ممنون.
* با احترام* یاس سفید*

تنهاترین غزال سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:56 ب.ظ http://sarbolanddd.persianblog.com

سلام
مثل همیشه زییا و دلنشین و جذاب
مرسی از اینکه با حضور گرمت منو خوشحال و دلگرم کردی
بازم به من سر بزن
سربلند باشی
بابای

نازنین(زندگی) سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:01 ب.ظ

سلام// یک خواهش

فدات بشم من /چون بسم الله الرحمن الرحیم ثبت کردید و نام خداوند بزرگ است //لطف کنید اول بنویسید .

اما اگر این امکان نیست //بنویس نازنین /یا زندگی //یا محبت

ببخشید //نمی خواهم به نام الله بی حرمتی شود .

چون فکر می کنم صدر قرار بگیرد خیلی بهتر است

نظر شما چیست ؟؟؟؟

قربانت نازنین

لیدا سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:03 ب.ظ http://kaghaz-e-sefid.blogfa.com/

نمیدونم چی بگم ولی همین قد بگم که خیلی ناز مینویسیو کلی نوشته هاتو دوست دارم...پر از احساسی...البته من نمیدونم که واسه چی دوست داشتی که با بقیه بازی کنی...اگه اشتباه نکرده باشم سارا در قید حیات نیست و این به بقیه ای که تو باهاشون بازی کردی ربطی نداره...نمیدونم چرا؟چرا تو با این اخلاقیات و با این احساسات پاک باید همچین کاری بکنی...امیدوارم بتونی جایگاه اصلی خودتو در زندگیت پیدا کنی...راستی لینکتو در وبلاگم ثبت کردم خوشحال میشم تو هم همین کارو بکنی

دلشدگان سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:45 ب.ظ http://www.delshodegan.tk

مگر حسرت بودن تو در وجودم هویدا نیست . مگر رد بوسه هایت بر قامت تا شده ام مهیا نیست ./ نازنینم آدمی با عشق به کمال وجود و سجود میرسه . آدمی با عشق پرواز کردن رو یاد میگیره پس چه باک از اینکه گاهی هم با زمین برخورد کنه . مهم اینه که دوست داره و میدونه کسی اونو دوست داره . نه؟

taranom سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:52 ب.ظ http://reza-khoy.blogsky.com

salam gonahe moghadas khaste nabashi in postet ro hanoz vaght nashode bekhonam ama baraye postaye ghablit kheyli gerye kardam.omidvaram dar panahe khoda eshghet javdane beshe .up kardam sar bezan

محمد چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:59 ق.ظ http://arooosak.blogfa.com

سلام دوست من
ممنون از اینکه بهم سر زدی
می بخشی دیر دیر نظر میدم , باور کن مشغله زیاده ...
البته من هر روز یه سر بهت میزنما
منم آپ کردم خوشحال میشم که یه سر بزنی
موفق و خوش باشی
بای تا های

زهره چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:56 ق.ظ http://www.tasvireroya.blogfa.com

با سلام
زیبا و خالصانه نوشتید
از بازگشت به سوی او
همیشه بخوانیمش
که اجابت کننده اوست...
خوشحال میشم به من هم سر بزنی
پیروز و موفق باشی

نازنین(زندگی) چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:41 ق.ظ http://www.pashaee.blogfa.com

دوست عزیز سلام:

چقدر خوشحالم که آن عکس لبخندی بر لبانتان نشاند .

وبلاگ همه چیز را می گویم )ممنونم که تشریف آوردید .

انگار علاقه زیادی به این جور عکسها دارید چون از عکس خروس و زنهایش هم خوشت آمده بود .

عالی است . شاد و موفق باشید . یا حق

هستی چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.kohegham.blogfa.com

سلام دوست عزیز
خوبید شما ؟
چرا اینطور فکر می کنید . آدم مغروری نیستسد و فکر نکنم باشید . من که از شما بدی ندیدم .
در مورد دوستی هم که نظر داده و شهامت شما رو گفته نم دونم کی بود و چی می دونست ولی باید یادمون باشه به کسی که شهامت داره و حداقل اعتراف به اشتباه می کنه نباید اینطور برخورد کرد . باید به اون اجازه جبران هم داد .
نمی دوونم ............
ولی من شما رو یه آدم وفادار دیدم ......
شاد باش و ممنون از لطفتون . منم آپم
خدانگهدار

taranom چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:14 ب.ظ http://reza-khoy.blogsky.com

sala, gonahe moghadas .khosh hal misham bahat chat konam .azam khaste bodi pm bedam ama man id shoma ro nadaram .age behem bedi khoshal misham .bye

ترانه چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:52 ب.ظ http://www.bargrizon.persianblog.com

سلام دوست عزیز خواستی که برم حرم و دعات کنم همین الان حرم بودم و دعات کردم .... دوست عزیز هر کسی تو زندگیش اشتباه می کنه اما هر کسی به اشتباهش اعتراف نمی کنه خیلی خوبه که اشتباهاتت رو قبول داری و دیگه تصمیم گرفتی اون کار ها رو ترک کنی و به فکر خدا و آخرت خودت باشی .... من کربلا زندگی می کنم هر وقت برم حرم امام حسین یا ابولفضل براتون دعا می کنم امیدوارم که خدای مهربون شما رو به خاطر اشتباهاتی که کردین ببخشه... من پس فردا به امید خدا می رم ایران یک ماه اونجا هستم و شاید نتونم اپ کنم هر وقت برگشتم باز بهتون سر می زنم...راستی چرا از این که رفتین ایران پشیمون شدین؟؟؟ من که آرزوم بود یه سفر به زادگاهم داشته باشم به ارزوم هم رسیدم با این که سفرم کوتاهه اما همین که دوباره پام رو بزارم رو خاک کشورم و هوای دودیش رو استشمام کنم برام کافیه و کلی ارزش داره ..... میخوام داد بزنم بگم ایراااااان آغوشت رو باز کن که من اومدم....تو بغلت هم گریه کنم هم بخندم...خدانگهدار

آوای شمال چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:07 ب.ظ http://avayshomal.blogfa.com

سلام...خوبید....
من چند بار اومدم به وبلاگتون..اما نظر ندادم...ولی این دفعه گفتم یک نظری بدم.....
اعتراف خوبه...به شرط اینکه در اعتراف احساس پشیمونی و ندامت باشه.....
آخه جدیدا مد شده آدم ها کار های بدشونو با افتخار تعریف می کنن و.......
ما آدم ها عادت کردیم انتقام مشکلات خودمونو...عقده های خودمونو از دیگران بگیریم....
به نظر من آدم هایی که بعضی ها به عنوان بد می نامند از اول بد نبودند....یک جا بدی دیدند از روزگار که حالا دارن انتقام از دیگران می گیرن....مورد شما هم این روز ها خیلی اتفاق می افته....

می دونید تو دل شما و همسال شما یک حفره ایجاد شده و هنوز کسی رو پیدا نکردید که اونقدر بزرگ باشه که این حفره رو پر کنه....اما هیچ آدمی حق نداره به خاطر حفره های قلبش دل آدم های دیگه رو بشکنه و در دل اونها هم حفره ایجاد کنه...در زندگی همیش عدالت پنهانی وجود داره.....ان شالله که همه آدم هایی که بدی کردید شما رو ببخشن....

و مهمتر از اونها خالقشونه

مریم پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:07 ق.ظ http://sherveh.persianblog.com

از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدای قادر بی همتا....
تنها تو آگهی و تو میدانی
اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من صفای نخستین را....
از دیدگان روشن من بستان
شوق به سوی غیر دویدن را
لطفی کن ای خدا و بیاموزش
از برق چشم غیر رمیدن را
عشقی به من بده که مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
یاری بمن بده که در او بینم
یک گوشه از صفای سرشت تو.....
آه ای خدا که دست توانایت
بنیان نهاده عالم هستی را
بنمای روی و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستی را....

الهام پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:06 ق.ظ http://nasimegham.blogfa.com/

سلام
از دست دادن دوستان خیلی سخته می دونم.
خودمم هم ۲ ماه پیش دوست صمیمیم رو تو یه تصادف از دست دادم.
ولی کاش منم می تونستم اینقدر به خدا نزدیک بشم که همه چیز غیر از اونو فراموش کنم.
شاد باشید.

عروسک پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:57 ق.ظ http://sarzamine-sargardany.blogfa.com

سلام
خوب مثل خیلی از دوستان دیگه منم شکه شدم ....

ولی اینو میتونم بگم که با تمام وجود خوشحالم که تغییر کردیدوبه جایی رسیدید که شاید خیلی ها آرزوشون باشه برسن ...
حستون و حرف دلتون رو بسیار زیبا نوشتید ...و این خیلی عالیه که تونستید از بدیهاتون بگید کاری که اصلا آسون نیست

براتون آرزوی موفقیت میکنم و مطمئنم که خداوند خیلی دوستتون داره که برتون گردوند وشما رو به خودتون آورد ...

عشق پاکی دارید ....


دشت ها آلوده است ،
در لجنزار ، گل لاله نخواهد رویید .
گل گندم خوب است ...
ای دریغا که همه مزرعه ی دل ها را
علف هرزه ی کین پوشانده است .
هیچ کس فکر نکرد ،
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست ،
وهمه مردم شهر بانگ بر داشته اند
که چرا پیمان نیست ،
وکسی فکر نکرد
چرا ایمان نیست ...
و زمانی نشده است ،
که غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست ...

یا حق ...

خانوم کوچولو پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:59 ق.ظ http://Khaanoom-Koochooloo.mihanblog.com

دوبار سلام.....خواستم بگم خانوم کوچولوبه روزشد....درپناه خدا،شادباشین وامیدوار.

نسرین پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:41 ق.ظ http://www.icylady.persianblog.com

سلام دوست عزیز.به روزم .خوشحالم می کنی اگه سری بزنی...

رنگین کمون پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:26 ق.ظ http://delkadeyeh-man.persianblog.com

توی سرمای زمستون یه کبوتر روی ایوون
خیس شده پرهای نازش دیگه بالاش نداره جون
بس به آسمون نگاه کرد دیگه چشماش شده خسته
آخه اون خبر نداره خودشم بالشو بسته
یه دلش پر اضطراب یه دلش پر از امیده
توی آسمون آبی اون هنوز جفتی ندیده
دلشو زدش به دریا بره دنبالش به هر جا
اما افسوس یه شکارچی نشسته پشت درختا
تا بلند می شه ز ایوون میریزه روی زمین خون
تا میریزه رو زمین خون میشینه جفتش رو ایوون
بس به آسمون نگاه کرد دیگه چشماش شده خسته
آخه اون خبر نداره خودشم بالشو بسته
یه دلش پر اضطراب یه دلش پر از امیده
توی آسمون آبی اون هنوز جفتی ندیده

****************سلام دوست خوب...همه رو خوندم ببین من خودم اینو باور کردم همیشه پشیمونی سودی نداره..آره این حقیقته..خیلی چیزارو نمیشه جبران کرد تا آخر عمر..از بدیهات نوشتی ولی ما همه بدیم همه...تو فقط نیتس اونکه آدم میکشه که فقط بد نیست کشتن یه روح بدترینه اره..من نمیشناسمت ولی آدم بدم زیاد دیدم تا آخرین حد ولی....
اونی که باد ببخشه بالای سرمونه تو از گناهت پشیمونی..از بازیچه دادن و شاید حالا خودت بازیچه دست دنیا شده خدا از سر تقصیرات همه ماها بگذره در مورد سارا هم چی بگم؟؟؟هیچکس تو رابطه ها نیست و فقط خدا باید قضاوت کنه یا حق

الهه ناز پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:33 ق.ظ http://fasagirl.persianblog.com

سلام دوست عزیز ....بدون که این اعترافت ( هر چند دیره ) ولی روح سارا رو شاد می کنه ....سارا الان مثله یه ستاره تو آسمونه و هر شب بهت لبخند میزنه ... و دلش نمی خواد ناراحتی تو رو ببینه پس با گرمای عشق اون چراغ امید دلت رو روشن کن و به زندگی ....

ای ستاره ها که به قلب آسمان نهان شدید .....
آری این منم که در سکوت شب نامه های عاشقانه پاره می کنم.... ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟؟؟؟..ای ستاره ها مگر شما هم آگهید از جفای ساکنان خاک که این چنین به قلب آسمان نهان شدید ای ستاره ها ستاره های خوب و پاک...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد