تنگ بی ماهی

 

 

چقدر عالی آدم یه نفر دوس داشته باشه

ولی به اون دسترسی نداشته باشه

چون تا همیشه عاشق اون میمونه

 

 

غرور شکسته وقتی زانو زدم

و تمام وجودم رو به امواج اشکهایم سپردم

و فقط حسرت ،،، حسرت تمام وجودم رو ....

در امتداد جاده های پر غبار دلم میخواست طنین فریادم را به گوش ...

عمری گذشت تا باورم بشه انچه بر باد میرفت من بودم _

اره اسب وفا رو 9 سال تازوندم ازنفس نیفتاد که خودمو از پا در آورد

وقتی مات مبهوت ، شایدم مغلوب از بازی سرنوشت خودمو نگاه میکردم

میدیدم که ما هم یکی از ان راندشدگان بهشت هستیم

اما فقط خدا  سارا رو بخشید و به منزلش باز گردوند

اره از روی زمین با یه پرواز بلند کرد تا انتهای ابدیت برد

و من تنها در سایه سار درختهای پاییزی . نغمه تنهای زمزمه میکردم

ستاره ها همیشه نور دارن و روشن هستن ولی چه سود

که هر شب سارا ستاره های فروزان رو به شبهای خاموش من هدیه میکرد اما

تموم اسمان وجودم یک دل و یک صدا ،،، به انتظار ستاره توست

شاید با شنیدن طنین گریه های شبانه

دلت بلرزه و تو آسمون دل ما رخ بنمایی

که شاید با این حضور روزهای تاریک تموم بشه  ...

و به یمن حضورت تمام راه ها رو تمام باغچه ها و باغها و

اسمانها و حتی ابرها و ستاره ها رو اماده اومدنت میکنم

میدونم آرزوی بس بیهوده دارم که شاید روزی ...

قدمهای گرمت رو  روی سنگ فرشی از وجودم که به یمن

حضورت بر پهنای پیکر خود باز کرده ام بگذاری . اما ...

میدونم ،،، من به انتظار کسی که هرگز نخواهد امد

در خونه رو باز میزارم که شاید ، شاید این دل آروم بگیره

این انتظار زیباترین حس تو وجودم هست که تموم

نرگس و زنبق ها وحشی دوباره تو قامتم عشق رو زنده میکنن

این روزها با حنجره ای لرزان پذیرای ابرهای ناشناس هستم

تا رنگین کمانی در چشمم درست کند که شاید ...

ولی میدونم که بوسه خواب رو چشمات نشست

و به اسمون دلت یه غروب هدیه داد

میدونی سارا جون زخم اون غروب هرگز از وجودم ...

عزیز کوچکترین حرکت یاد آور خاطرات تو هست اما

لحظه ای که از نردبان مهتاب بالا میرفتی

و تسلیم سرنوشت میشدی رو چطور فراموش کنم

بعد از رفتنت من موندم یه تنگ بی ماهی

الانم باید در سکوت سر روی شونه تنهایی بگذارم و ...

برای مسافری که رفته دعا کنم