یادی از سارا

نمیرد آن کس که یادش زنده است !

 

      .......)

تو یه روز پاییزی که بارون می اومد عشقم رو به دست گلچین روزگار س÷ردم

سارا نرفته ..... فقط رفت تا به زیبا ترین فرشته های خدا سلام کنه

من منتظرش هستم برمیگرده

اره بعد از هشت سال

هنوز خیسی دستش رو که برای اخرین بار تو دستم گرفت احساس میکنم

هنوز بوی تنش ...

هنوز هم سرم از بوی عشقش خالی نشده

مگه میشه که یه همچین عشقی فراموش بشه

سارا تا همیشه تو وجود من زنده خواهد بود

باور اینکه سارا من رو ترک کرده هنوز هم قابل درک نیست

اخه هنوز هم تو خاطرم تو رویاهام دارم باهاش زندگی میکنم

 

یه دونه از شعر هایی که برای سارای عزیزم نوشتم رو میخوام پایین بیارم

بعد از خوندش خواهش میکنم که .... حداقل یه خدابیامرزه بگید

شاید با این کار شما روحش قرین رحمت الهی قرار بگیره

 

 

تصویری از امدنت

آن سرابی که همیشه سیراب می کندم

برای امدنت ای خاطره یک ارامش

تمام هستی خود رو پر از اشک شوق خواهم کرد

برای ورودت

تمام زنبق و نرگسها رو از

خواب پاییزی بیدار خواهم کرد

ای الاهه ناز وجودم

میدانم ارزوی بس بیهوده دارم

که روزی ..... شاید

.. که شاید روزی

قدمهای گرمت رو روی سنگ فرشی از وجودم

که به یمن حضورت

بر پهنای پیکر خود باز کرده ام بگذاری

اما .....

اما میدانم .. که سراب ، سایه ای از خاطره های توست

ای برگ همیشه جاویدم

بوسه ای بر یادت و

هر شب تمنای از پایت خواهم کرد

که برای دوباره

به خواب پسری که جز تو هیچکس رو نداره سر بزنی

 

به یاد او و تقدیم به او